صفحه شخصی محمد ذوالفقاری   
 
نام و نام خانوادگی: محمد ذوالفقاری
استان: همدان - شهرستان: همدان
رشته: کارشناسی عمران - پایه نظام مهندسی: دو
شغل:  مهندس ناظر و مجری پایه ۲
تاریخ عضویت:  1390/05/04
 روزنوشت ها    
 

 زندگی یعنی چه ؟ بخش عمومی

10


شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

با خودم می گفتم :

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

هیچ !!!

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت

زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست

من دلم می خواهد،
قدر این خاطره را ، دریابیم


شعر از : سهراب سپهری

چهارشنبه 16 آذر 1390 ساعت 16:58  
 نظرات    
 
مائده علیشاهی 23:05 چهارشنبه 16 آذر 1390
3
 مائده علیشاهی
سپاس
احد آمالی 09:18 پنجشنبه 17 آذر 1390
3
 احد آمالی
خیلی عای بود دوست عزیز
هیوا آتشبار 12:37 پنجشنبه 17 آذر 1390
3
 هیوا آتشبار
خیلی زیبا بود ممنون آقای مهندس. شاد باشید و شادی آفرین.
م. مستاجران 14:16 پنجشنبه 17 آذر 1390
2
 م. مستاجران
با سلام
ممنون مهندس جان ولی :
زندگی قصه تلخی است که از آغازش
بس که آزرده شدم چشم به پایان دارم...........................................
مسعود احمدنژاد 15:48 پنجشنبه 17 آذر 1390
1
 مسعود احمدنژاد
ممنون. استفاده کردیم.
شکوه هوشمند 16:23 پنجشنبه 17 آذر 1390
1
 شکوه هوشمند
آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم
عباس یوسفزاده 17:32 پنجشنبه 17 آذر 1390
3
 عباس یوسفزاده
سلام
پر معنی وزیبا بود. دوستان همگی دقت کردید چرا لحن خیلیهامون در جملات نشاندهنده خستگی است
بنظر میاد مادیات وبدنبال آن مشکلات همه را دچار غفلت از دلیل امدنمان کرده .هرکس این ایه را همیشه بیاد داشته باشه که " ومن یتوکل علی الله فهو حسبه " حداقل موقع رفتن خندان است ومردم گریان
هیوا آتشبار 11:04 آدینه 18 آذر 1390
1
 هیوا آتشبار
من با زمان قرار همزیستی مسالمت آمیز گذاشته ام، که نه او مرتبا مرا دنبال کند و نه من از او فرار کنم، بالاخره که روزی به هم خواهیم رسید.
هیوا آتشبار 11:09 آدینه 18 آذر 1390
4
 هیوا آتشبار
مردی چهار پسر داشت. آنها را به ترتیب به سراغ درخت گلابی ای فرستاد که در فاصله ای دور از خانه شان روییده بود:
پسر اول در زمستان، دومی در بهار، سومی در تابستان و پسر چهارم در پاییز به کنار درخت رفتند.
سپس پدر همه را فراخواند و از آنها خواست که بر اساس آنچه دیده بودند درخت را توصیف کنند .
... پسر اول گفت: درخت زشتی بود، خمیده و در هم پیچیده.
پسر دوم گفت: نه.. درختی پوشیده از جوانه بود و پر از امید شکفتن.....
پسر سوم گفت: نه.. درختی بود سرشار از شکوفه های زیبا و عطرآگین.. و باشکوهترین صحنه ای بود که تابه امروز دیده ام.
پسر چهارم گفت: نه!!! درخت بالغی بود پربار از میوه ها.. پر از زندگی و زایش!
مرد لبخندی زد و گفت: همه شما درست گفتید، اما هر یک از شما فقط یک فصل از زندگی درخت را دیده اید! شما نمیتوانید درباره یک درخت یا یک انسان براساس یک فصل قضاوت کنید: همه حاصل انچه هستند و لذت، شوق و عشقی که از زندگیشان برمی آید فقط در انتها نمایان میشود، وقتی همه فصلها آمده و رفته باشند!
اگر در ” زمستان” تسلیم شوید، امید شکوفایی ” بهار” ، زیبایی “تابستان” و باروری “پاییز” را از کف داده اید!
مبادا بگذاری درد و رنج یک فصل زیبایی و شادی تمام فصلهای دیگر را نابود کند!
زندگی را فقط با فصلهای دشوارش نبین ؛
در راههای سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه میرسند!.
حمید رستمی 17:40 آدینه 18 آذر 1390
1
 حمید رستمی
سلام
زندگی فرصتی است برای شناخت و تعالی.
شیرینی و تلخی آن هم در دست و انتخاب ما می باشد.
درود بر سهراب و شما مهندس عزیز.
عباس خضریان 08:08 شنبه 19 آذر 1390
1
 عباس خضریان
خیلی جالب بود ممنون
محمد ذوالفقاری 09:07 شنبه 19 آذر 1390
0
 محمد ذوالفقاری
با سلام خدمت همه عزیزان
از لطف همه دوستان بخصوص آقای مهندس آتشبار بخاطر ارسال مطالب زیبا سپاسگزارم
محمد ذوالفقاری 09:08 شنبه 19 آذر 1390
0
 محمد ذوالفقاری
واقعاً همگی چه دل پری داریم از زندگی
چرا باید اینطور باشه؟؟!
م افتخاری 15:42 شنبه 19 آذر 1390
2
 م افتخاری
با حکایت آقای مهندس آتشبار موافقم
ولی ایکاش دیگران هم ، همین عقیده را داشتند
بهزاد اکابری 12:06 شنبه 26 آذر 1390
1
 بهزاد اکابری
آری آری زندگی زیباست، زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست، ور نه خاموش است و خاموشی گناه ماست.
مطلب کیانی زاد 09:55 آدینه 14 بهمن 1390
0
 مطلب کیانی زاد
امان از زندگی ....!!!!!!!!!
بهنام مکسایی 21:11 آدینه 14 بهمن 1390
0
 بهنام مکسایی
ممنون زیبا بود.